شما یادتون نمی‌آد…

این نوشته ها مربوط به یک گروه در فیس بوک به نام “shma-yadtwn-nmyad”است . بیشتر اعضای گروه متولد دهه پنجاه هستند و یک عالمه خاطرات مشترک دارند که اونجا با هم به اشتراک می‌گذارند، اینها تعداد کمی از هزاران خاطره‌ای هست که افراد مختلف اونجا نوشتند. ممکنه بعضیهاش رو بزرگترها هم به یاد بیارن. امیدوارم خوشتون بیاد و شما هم یادتون بیاد !!!

82

شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم

شما یادتون نمیاد

شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم

شما یادتون نمیاد، یک مدت مد شده بود دخترا از اون چکمه لاستیکی صورتیا می پوشیدن که دورش پشمالوهای سفید داره !

شما یادتون نمیاد، تیتراژ شروع برنامه کودک: اون بچه هه که دستشو میذاشت پشتش و ناراحت بود و هی راه میرفت، یه دفعه پرده کنار میرفت و مینوشت برنامه کودک و نوجوان با آهنگ وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وگ وگ، وگ…

شما یادتون نمیاد که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو

شما یادتون نمیاد، دوست داشتیم مبصر صف بشیم تا پای بچه ها رو سر صف جفت کنیم…

شما یادتون نمیاد، عیدا میرفتیم خرید عید، میگفتن کدوم کفشو میخوای چه ذوقی میکردیم که قراره کفشمونو انتخاب کنیم))) کفش تق تقی هم فقط واسه عیدا بود

شما یادتون نمیاد: خانوم اجازهههههههه سعیدی جیش کرددددددد

شما یادتون نمیاد، مقنعه چونه دار میکردن سر کوچولومون که هی کلمون بِخاره، بعد پشتشم کش داشت که چونش نچرخه بیاد رو گوشمون ))

شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک، میرفتیم مثل مظلوما می چسبیدیم به میله ی کنار تاب، همچین ملتمسانه به اونیکه سوار تاب بود نگاه میکردیم، که دلش بسوزه پیاده شه ما سوار شیم، بعدش که نوبت خودمون میشد، دیگه عمرا پیاده می شدیم

شما یادتون نمیاد، پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد.

شما یادتون نمیاد، وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستمون نگه میداشتیم، بعد عرق میکرد، بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میموند، دیگه هر کار میکردیم نمیرفت، آخر سر مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم، بعد تا میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد، میدیدیم دفترمون رو سوراخ کرده

شما یادتون نمیاد: از جلو نظااااااااااااااااام …
شما یادتون نمیاد، اون قدیما هر روزی که ورزش داشتیم با لباس ورزشی می رفتیم مدرسه… احساس پادشاهی می کردیم که ما امروز ورزش داریم، دلتون بسوزه

شما یادتون نمیاد، سر صف پاهامونو 180 درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم

شما یادتون نمیاد: آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی

شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی می کشیدیم. بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن

شما یادتون نمیاد، صفحه چپ دفتر مشق رو بیشتر دوست داشتیم، به خاطر اینکه برگه های سمت راست پشتشون نوشته شده بود، ولی سمت چپی ها نو بود

شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست، اونا یه درس از ما عقب تر باشن

شما یادتون نمیاد، برای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز میکردیم و میبردیم سر کلاس پز میدادیم

شما یادتون نمیاد، با آب قند اشباع شده و یک نخ، نبات درست میکردیم میبردیم مدرسه

شما یادتون نمیاد، تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم

شما یادتون نمیاد: دفتر پرورشی با اون نقاشی ها و تزئینات خز و خیل :دی

شما یادتون نمیاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده، بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم

شما یادتون نمیاد تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد بالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم خانوم دفترمونو جا گذاشتیم!!

شما یادتون نمیاد افسانه توشی شان رو!!

شما یادتون نمیاد: چی شده ای باغ امید، کارت به اینجا کشید؟؟ دیدم اجاق خاموشه، کتری چایی روشه، تا کبریتو کشیدم، دیگه هیچی ندیدم

شما یادتون نمیاد: شد جمهوری اسلامی به پا، که هم دین دهد هم دنیا به ما، از انقلاب ایران دگر، کاخ ستم گشته زیر و زبر…!!

شما یادتون نمیاد، برگه های امتحانی بزرگی که سر برگشون آبی رنگ بود و بالای صفحه یه “برگه امتحان” گنده نوشته بودن

شما یادتون نمیاد: زندگی منشوری است در حرکت دوار ، منشوری که پرتو پرشکوه خلقت با رنگهای بدیع و دلفریبش آنرا دوست داشتنی، خیال انگیز و پرشور ساخته است. این مجموعه دریچه ایست به سوی….. دیری دیری ریییییینگ : داااااستانِ زندگی ی ی ی -تیتراژ سریال هانیکو

شما یادتون نمیاد: یک تکه ابر بودیم، بر سینه ی آسمان، یک ابر خسته ی سرد، یک ابر پر ز باران

شما یادتون نمیاد، چیپس استقلال رو از همونایی که تو یه نایلون شفاف دراز بود و بالاش هم یه مقوا منگنه شده بود، چقدرم شور بود ولی خیلی حال میداد

شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه

شما یادتون نمیاد، هر روز صبح که پا میشدیم بریم مدرسه ساعت 6:40 تا 7 صبح، رادیو برنامه “بچه های انقلاب” رو پخش میکرد و ما همزمان باهاش صبحانه میخوردیم

شما یادتون نمیاد: به نام الله پاسدار حرمت خون شهدا، شهدایی که با خون خود درخت اسلام را آبیاری کردند. این مقدمه همه انشاهامون بود

شما یادتون نمیاد، توی خاله بازی یه نوع کیک درست میکردیم به اینصورت که بیسکوییت رو توی کاسه خورد میکردیم و روش آب میریختیم، اییییی الان فکرشو میکنم خیلی مزخرف بود چه جوری میخوردیم ما )))

شما یادتون نمیاد: انگشتر فیروزه، خدا کنه بسوزه !

شما یادتون نمیاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم، رو در مینوشتن: آمدیم منزل، تشریف نداشتید!!

شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم به آهنگها و شعرها گوش میدادیم و بعضی ها رو اشتباهی میشنیدیم و نمی فهمیدیم منظورش چیه، بعد همونطوری غلط غولوط حفظ میکردیم

شما یادتون نمیاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی

شما یادتون نمیاد: دختره اینجا نشسته گریه می کنه زاری میکنه از برای من یکی رو بزن!! یه نفر هم مینشست اون وسط توی دایره، الکی صدای گریه کردن درمیآورد

شما یادتون نمیاد، با مدادتراش و آب پوست پرتقال، تارعنکبوت درست می کردیم

شما یادتون نمیاد، تابستونا که هوا خیلی گرم بود، ظهرا میرفتیم با گوله های آسفالت تو خیابون بازی میکردیم!! بعضی وقتا هم اونها رو میکندیم میچسبوندیم رو زنگ خونه ها و فرار میکردیم

شما یادتون نمیاد، وقتی دبستانی بودیم قلکهای پلاستیکی سبز بدرنگ یا نارنجی به شکل تانک یا نارنجک بهمون می دادند تا پر از پولهای خرد دو زاری پنج زاری و یک تومنی دوتومنی بکنیم که برای کمک به رزمندگان جبهه ها بفرستند

شما یادتون نمیاد، همسایه ها تو حیاط جمع می شدن رب گوجه می پختن. بوی گوجه فرنگی پخته شده اشتهابرانگیز بود، اما وقتی می چشیدیم خوشمون نمیومد، مزه گوجه گندیده میداد

شما یادتون نمیاد، تو کلاس وقتی درس تموم میشد و وقت اضافه میآوردیم، تا زنگ بخوره این بازی رو میکردیم که یکی از کلاس میرفت بیرون، بعد بچه های تو کلاس یک چیزی رو انتخاب میکردند، اونکه وارد میشد، هرچقدر که به اون چیز نزدیک تر میشد، محکمتر رو میز میکوبیدیم

شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم :دی

شما یادتون نمیاد، خانم خامنه ای (مجری برنامه کودک شبکه یک رو) با اون صورت صاف و صدای شمرده شمرده ش

شما یادتون نمیاد: سه بار پشت سر هم بگو: گاز دوغ دار، دوغ گازدار!! یا چایی داغه، دایی چاقه

شما یادتون نمیاد، صفحه های خوشنویسی تو کتاب فارسی سال سوم رو

شما یادتون نمیاد، قبل از برنامه کودک که ساعت پنج بعدازظهر شروع میشد، اول بیست دقیقه عکس یک گل رز بود با آهنگ باخ،،، بعد اسامی گمشدگان بود با عکساشون.. که وحشتی توی دلمون مینداخت که این بچها چه بلایی سرشون اومده؟؟ آخر برنامه هم نقاشیهای فرستاده شده بود که همّش رنگپریده بود و معلوم نبود چی کشیدند. تازه نقاشیها رو یک نفر با دست میگرفت جلوی دوربین، دستش هم هی میلرزید!!
آخرش هم: تهران ولیعصر خیابان جام جم ساختمان تولید طبقه دوم، گروه کودک و نوجوان

شما یادتون نمیاد، یه برنامه بود به اسم بچه هااااا مواظبببببب باشییییییددددد (مثلا صداش قرار بود طنین وحشتناکی داشته باشه! بعد همیشه یه بلاهایی که سر بچه ها اومده بود رو نشون میداد، من هنوز وحشت چرخ گوشت تو دلمه. یه گوله ی آتیش کارتونی هم بود که هی این طرف اون طرف میپرید و میگفت: آتیش آتیشم، آتیش آتیشم، اینجا رو آتیششش میزنم، اونجا رو آتیششش میزنم، همه جا رو آتیششش میزنم

شما یادتون نمیاد، قرآن خوندن و شعار هفته (ته کتاب قرآن) سر صف نوبتی بود برای هر کلاس، بعد هر کس میومد سر صف مثلا میخواست با صوت بخونه میگفت: بییییسمیلّـــَهی یُررررحمـــَنی یُرررررحییییییم

شما یادتون نمیاد، اون موقعی که شلوار مکانیک مد شده بود و همه پسرا میپوشیدن

شما یادتون نمیاد: بااااااا اجازه ی صابخونه (سر اکبر عبدی از دیوار میومد بالا)

شما یادتون نمیاد: تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم
همیشه هم گچ های رنگی زیر دست معلم زود میشکست، بعدم صدای ناهنجار کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه

شما یادتون نمیاد، یکی از بازی محبوب بچگیمون کارت جمع کردن بود، با عکس و اسم و مشخصات ماشین یا موتور یا فوتبالیستها، یا ضرب المثل یا چیستان …

شما یادتون نمیاد، قدیما تلویزیون که کنترل نداشت، یکی مجبور بود پایین تلویزیون بخوابه با پاش کانالها رو عوض کنه

شما یادتون نمیاد: گل گل گل اومد کدوم گل؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه. کدوم کدوم شاپرک؟؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده، میره و برمیگرده.. شاپرک خسته میشه… بالهاشو زود میبنده… روی گلها میشینه… شعر میخونه، میخنده

شما یادتون نمیاد، اون مسلسل های پلاستیکی سیاه رو که وقتی ماشه اش رو میکشیدی ترررررررررررررترررررررررر ررر صدا میداد

شما یادتون نمیاد، خط فاصله هایی که بین کلمه هامون میذاشتیم یا با مداد قرمز بود یا وقتی خیلی میخواستیم خاص باشه ستاره می کشیدیم :دی

شما یادتون نمیاد: من کارم، مــــــــــَن کارم. بازو و نیرو دارم، هر چیزی رو میسازم، از تنبلی بیزارم، از تنبلی بیزارم. بعد اون یکی میگفت: اسم من، اندیشه ه ه ه ه ه، به کار میگم همیشه، بی کار و بی اندیشه، چیزی درست نمیشه، چیزی درست نمیشه

شما یادتون نمیاد: علامتی که هم اکنون میشنوید اعلام وضعیت قرمز است… قیییییییییییییییییییییییی یییییییییژژژژژژژ. و بعد بدو بدو رفتن تو سنگر، کیسه های شن پشت پنجره های شیشه ای، چسبهایی که به شیشه ها زده بودیم، صدای موشکباران، قطع شدن برق، و تاریکی مطلق، و بعد حتی اگه یک نفر یک سیگار روشن میکرد از همه طرف صدا بلند میشد: خامووووووش کن!!! خامووووووش کن!!!!

برای ما که خیلی خاطره انگیز بود…

شاید بخوای اینا رو هم بخونی:

نوشتن دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دیدگاه شما پس از بررسی توسط تحریریه منتشر خواهد شد. در صورتی که در بخش نظرات سوالی پرسیده‌اید اگر ما دانش کافی از پاسخ آن داشتیم حتماً پاسخگوی شما خواهیم بود در غیر این صورت تنها به امید دریافت پاسخ مناسب از دیگران آن را منتشر خواهیم کرد.

82 نظر برای این مطلب
  1. Martia می‌گوید

    ARE JEDDAN MAN KE INARO MIKHOONAM ASAN KOLLAN YADE HAMOON ROOZA MIYOFTAM EYKASH DOBARE UN ROOZA BARGARDE VALI AFSOOOOS…………….

  2. شانا می‌گوید

    منـ هفتادیمـ اما همهـ اینارو یادمهـ…
    خیلیاشو بهـ غیر از چند تا کاتونـ کهـ زمانـ ما پخشـ نمیکردنـ دیگهـ.
    خیلیـ نازنـ همشونـ..

  3. حسين می‌گوید

    سلام به همگی
    خداییش بچگی های ما خیلی با حال بود. بازی هایی که می کردیم همش فیزیکی بود و شادی هایی که داشتیم همش واقعی. واقعا با دست و پامون بازی می کردیم نه با فکر و تخیلمون. وقتی تابستون میرسید از هرچی درس و کتاب و دفتر بود بیزار بودیم. فقط می خواستیم تموم تابستونو بازی کنیم و واقعا چه بازیهایی بود …
    مثلا شما یادتون نمیاد، همون ظهرها که مامانا میخواستن ما رو بخوابونن و ما می زدیم توی کوچه و بعد پوسته های هندونه همسایه ها رو که جلوی در خونشون گذاشته بودن تا آشغالی بیاد و ببره … ما اونا رو ورمی‌داشتیم و تیکه تیکه میکردیم و مثل بازی هفت سنگ دنبال هم می دویدیم و به همدیگه می زدیم … اسمش رو هم گذاشته بودیم پوسته بازی!
    وای چه بازیهایی … شب هم با لباسای کثیف میومدیم خونه و کلی دعوای مامان …
    ولی چه روزای لذتبخش و دوست داشتنی ای بود

  4. اردلان می‌گوید

    ای وایی یادش بخیر . خیلی جالب بود . :)

  5. علی می‌گوید

    kheili nice bud
    mohsen jan dadash
    chera peyvande yekta ro ok nemikoni ?
    heyfe ha dadash
    rahat ranke 5 mituni begiri va vorudi roozi 2000ta az google tazmine

  6. Sedighi می‌گوید

    اخ که دلم کباب شد کاش میشد دوباره برگشت به اون روزها بقیه عمرمو برگردم به بچه گیا و کیف کنم و بیخیال زندگی کنم ای خدا!

  7. yeganeh می‌گوید

    خیلی جالب بود و خاطراتم یاد اوری شد

  8. افشین کسایی می‌گوید

    اون متولد 70 که میگه هیچیش جالب نبود و ….
    خدمتش عرض کنم که .. چه داند قیمت نقل و نبات!!!
    یه چیزیم من بگم اون قدیمیا یادشون بیاد…
    سر ظهر ننمون هی غر میزد که بخوابیم اما همه بچه ها یواشکی میومدن تو کوچه
    خر پلیس ، لگد بازی نشستنی ، 7 سنگ و … بازی میکردیم
    تازه من خودم استاد بادبادک درست کردن بودم
    با حصیر

  9. ابرام می‌گوید

    ایول!!!
    عکس اخری طرف با لباس آث میلانه!

  10. ناهید می‌گوید

    سلام
    اینم یادتون میاد که با اسمارتیس برای خودمون رِِژ میزدیم
    اینم یادتون میاد که اون مداد قرمزا رو که سرش یه خط سفید داشت با آب دهن خیسش میکردیم تا پررنگ تر بنویسه
    اینم یادتون میاد کهاینم یادتون میاد دفترهایی با کاغذ کاهی که باید مداد رو محکم فشار میدادیم تا بنویسه

  11. کوروش بزرگ می‌گوید

    شما یادتون نمیاد
    روپوش مدرسه پسرا دو مدل داشت از این یقه کت وشلواری ها و اون یقه دکتری ها که تا گردن بسته میشد

    چند روز اول مدرسه با گچ روی روپوش شمارمون رو می نوشتن می گفتن برو خونه بده مامانت بدوزه حالا مامان میدونه و خلاقیت خودش!وای به حالت اگه فرداش بری ندوخته باشی

    یه شیر های سه گوشی تو دبستان میدادن بعض ها میذاشتن زیر پاشون تاپ میترکوندنش شیر همه مدرسه رو میگرفت

    یه چیزایی بودن وقتی مدادت گوچیک میشد میذاشتی توش راحت مینوشتی مدادگیر بود گمونم

    اون تراش هایی شکل قلب بودن پشتش اینه داشت

    دوات و قلم و.. خرابکاری هاش

    کلاس تقویتی بعد مدرسه چقدر بد بود همه رو هم یه جوری بهش تلقین میکردن بیان پول بدن ثبت نام کنن

    روز اولی که با خودکار نوشتیم

    کارتون تلسی تاکسی دو و چاق و لاغر اینقدر از اون ربات مشکیه میترسیدم

    وای یه تبلیغ تمیزی و کثیفی بود یه عروسک وحشتناک میومد مثلا زیر اگزوز ماشین میگفت منم کثیف و زشت و الوده ام بعد تمیزیه که لباس سفید داشت میومد اون فرار میکرد

    یه دفتر نقاشی ها بودن بنفش بو روش اشکال هندشی بود الگو های نقاشی

    هی دفترمو جلد میکردم موقعی که میبستمش کش میومد قاطی میکردم ها اخر خواهر بزرگم میومد درستش میکرد

    این لیوان کشویی ها بودن طبقه بود خیلی باحال بود ولی همیشه بوی بدی داشت

    از این خط کشایی که میزدی به دست حلقه میشد دور دست

    کلا ادم تو بگی همه چی رو خیلی شدید به حاطر میسپاره پس مواظب طرز رفتارمون باشیم با بچه ها

  12. سیاوش می‌گوید

    آخی یادش به خیر خاطرات بچگیم زنده شد دور دنیا در هشتاد روز ، کزت ، الیور توییست ، نیک و نیکو و…. واقعا قربون اون دوران نه به کسی بدهکار بودیم نه غصه ای همش رفت

  13. ویدا می‌گوید

    مرسی مرسی مرسی
    خیلی جالب بود
    برگشتم به بچگیام
    به خاطره های بچگی که واسه بچه های الان عمرا تکرار شه
    یادتونه خاله بازیامون؟ عروس داماد بازی رو چی ؟
    خیلیاتون یادتون میاد منم یادمه
    یادش بخیر …

  14. milad می‌گوید

    شما یادتون نمیاد،یه نخ میبستیم به ماشین پلاستیکیمون ودونبالمون میکشیدیم.میدویدیم وهی پشت رو نگاه میکردیم آخرشم با سر میرفتیم تو دیوار.

  15. رضا می‌گوید

    ای جااان!! چه روزگاری!!!
    شما یادتون نمیاد: 100 تا عکس کوچیک از فوتبالیستها یا ماشین داشتیم و بعد با دوستامون بازی میکردیم.
    شما یادتون نمیاد: یه تایر موتور یا دوچرخه بر میداشتیم و با یه تیکه چوب میفتادیم دنبالش.
    شما یادتون نمیاد: عصر که میشد همه بچه ها و زنای کوچه میومدن تو کوچه مینشتن و حرف میزدن. ما هم با دختر همسایمون بازی میکردیم!!!

    یادش بخیر………….ممنون

  16. محمد می‌گوید

    یادتونه شاه وزیر بازی میکردیم با یه قوطی کبریت؟
    یکی جلاد میشد و یکی هم دزد؟ سیبیل آتیشی یادتونه؟
    خیلی با حال بود.

  17. محمود می‌گوید

    شما یادتون نمیاد، هوشیار و بیدار.

    خیلی عالی بود، برای چند لحظه واقعا به گذشته برگشتم.
    ممنونم

  18. همایون می‌گوید

    شما یادتون نمیاد. کارملا یا رنگارنگ یا تک تک مینو اوج شکلاتمون بود

  19. همایون می‌گوید

    شما یادتون نمیاد. شیشه های شیر کاکائو پاک که صبحا که میخواستیم بریم مدرسه میخوردیم. با کلوچه لاهیجان میخوردیم.
    نوشابه های شیشه های شیشه ای که شیشه هاشو پس میدادیم.

  20. همایون می‌گوید

    شما یادتون نمیاد. صبح زوذ ساعت 6.5 خواب از چشمای خواب از کله مون مبپرید یه دختر کوچولو میخوند: سلام چه خوب و زیباااااااااست، غنچه ی روی لبهاااااااات. به هر کسی میرسیییییم. کلام اول ماااااست.
    یا: آخ آخ آخ دندونم به لب رسیده جونم. وای وای وای دندونم، به لب رسیده جونم. چه کار کنم خدایاااا. دردتو من مبدونم.

  21. فروغ می‌گوید

    خوشا آن روزها که هرگز تکرار نمی شود

  22. همایون می‌گوید

    —–شما یادتون نمیاد
    اسم از دختر. اول سمیرا. دوم سارا. سوم سیمین….
    آخرشم از پا درد تمومش میکردیم.

    —–شما یادتون نمیاد. اون موقع بستنی یخی 50 تومن بود که آرزومون بود یه روز 50 تومن داشته باشیم با دوستامون بستنی دو رنگ بخوریم و زبونمونو به هم نشون بدیم که رنگی شده.

    —–شما یادتون نمیاد. کلاه زمستونه هایی که فقط چشامون معلوم بود و یه منگوله بالاش داشت. که با چشمای گریون مامانمون میکرد کله مون.

    —-شما یادتون نمیاد. دو طرف صفحه هامونو با مداد قرمز خط کشی میکردیم که نزنه از دفتر بیرون.

    ***

  23. حسین می‌گوید

    آی گفتی… من متولد 60 هستم. همش درسته خدایی…
    نکته جالب اینه که خیلی از اینایی که گفتی تجارب شخصی ماهاست ولی بین هممون مشترکه. یادش بخیر

  24. تهمورث می‌گوید

    من متولد 89 هستم یعنی همین امسال متولد شدم ولی همه اینها را یادم می آید.

  25. سارا مرضیه می‌گوید

    سلام – دمت گرم – خیلی با هال بود – همشو یادمه مال دوره ی 60 بود عجب حوصه ای داشتی اینا رو جمع اوری کردی . عینک ریبونتو عشقه

  26. بهمن می‌گوید

    شما واقعا یادتون نیست من متولد 58 هستم زمانی که کل فامیلها جمع میشدن تو خونه یکی هر خونواده 100 تومن میداد بعد می رفتن یه دستگاه پرژکتور اجاره میکردن و فیلم پخش می کردن رو دیوار خونه!

  27. حسین می‌گوید

    شما یادتون نمیاد ، واسه درس کاردستی همیشه تخته پاکن میبردیم و اتفاقا نمره 20 هم میگرفتیم (واسه خاطر کمک به مدرسه!)

  28. HamidSHS می‌گوید

    وایییی
    فوق العاده بود …
    با اینکه خودم متولد سال 68 هستم اما خیلی از اون بالایی ها رو یادم میاد ^.^

  29. آرین می‌گوید

    دوستان خوب، من متولد اواخر دهه 60ام اما بیشتر اینا یادمه، اما اینطور که میبینم تا دوره ما خیلی چیزا با دهه های قبل از ما مشترک بود اما الان….

  30. جواد می‌گوید

    شما یادتون نمیاد پای تلویزیون که خوابمون میبرد و یکی میزد بهمون که هی پاشو خوابت برده هاااااااا!
    میگفتیم خواب نبودم داشتم فکر میکردم
    واقعا یادش به خیر

  31. maryam می‌گوید

    شما یادتون نمیاد مداد گذاشتن های معلم لای انگشت بچه هارو..
    شما یادتون نمیاد کشیدن دستمال ضمخت کاغذی ناظم رو صورتمون واسه فهمیدن آرایش کردن بچه ها…
    شما یادتون نمیاد مشمبا ها وکهنه هاو قنداق هایی که واسه بعضیامون تا 5 و 6 سالگیم میبستن!
    من 67 ایم. ولی همه رو جز جنگ یادمه…

  32. علیرضا می‌گوید

    یادش بخیر. من متولد 62 هستم. آقای حکایتی مرد قصه گوی ما ، کار و اندیشه با هم هستیم همیشه ، گنجیشکک اشی مشی لب بوم ما بشین ، تخم مرغ شانسی، صدای رادیو با مارش جنگی “شنوندگان عزیز توجه فرمایید” کارتن بچه های کوه آلپ ، بچه های کوه تاراک ، بل و سباستین ، نل ، ای کیو سان، خط کشای چوبی که کف دستی میخوردیم، قصه های مجید ، پشت مداد تراش با پوست نارنگی تار عنکبوت درست میکردیم و…….. دلم گرفت!

  33. Hassan می‌گوید

    راستش رو بخواید من هم این صفحه رو در فیس بوک دیدم!
    فکر جالبی کردن این رو منکر نمیشم!
    اول فکر میکردن چه خاطراتی باشه!
    ولی بعد دیدم که خیلیم جالب نیست!
    در واقع اصلا برای اینکار ها لازم نیست متولد دهه ی 50 باشی!
    ما خودمون هم اینکارارو تو دهه ی 70 میکردیم!
    هیچ چیزش تازگی نداره!هیچ جیزش خاص نیست!خیلی از کارهاشونم معمولیه اصلا جالب نیست و ارزش گفتن هم شاید نداره!
    خوش باشید

  34. یادم بخیر می‌گوید

    یادتون نمیاد یه دوره ای با پله و زیدان رو پای میزدیم و از طرز صحبت داعی میخندیدیم یادتون نمیاد یه دوره ای در قهرمانی ایران در جام جهانی من پاس گل به پله دادم یادش بخیر

  35. jj می‌گوید

    خیلیاش مال دهه شصتیاست. (من 64 هستم)
    شما یادتون نمیاد تبلیغ فیلم گلنار: اون آشغال تراشه هارو نریز اونجا (به خرسه)

  36. محمد می‌گوید

    سلام
    همه اینایی را که گفتی اصلا یادم نمیاد 13ساله بودم با این انقلاب رفته بودیم پی دین و دنیامون وشما ها هم باخیال راحت اینهایی که گفتید وانجام می دادید باچنگ ودندون نگذاشتیم دشمن پاشو رو سرمون بذاره وله کنه مانند افغانستان ،عراق وفلسطین اینهارو مرهون این انقلابه راستش یادم میاد کمکهای مردمی را تو این هشت سال
    یادش بخیر چه عزیزانی دین ودنیاشون یکجا گرفتند ورفتند پی معبودشون
    اسامیشون رو توخیابون وکوچه میبینیم
    یادش بخیر

  37. مسعود می‌گوید

    من یه دهه شصتیم، ولی اکثر اینا رو یادم میاد !!
    خصوصا این شوت کردن قوطی و یا یه بچه اینقدی ندیدی !!
    په روزایی بود..

  38. CnA می‌گوید

    شما یادتون نمیاد ، یه زمانی فیس بوک فیلتر نبود و همه دوستان راحت دور هم بودن ;)

  39. طوفان می‌گوید

    منو بی خبر نذارین لطفا

  40. آلاله می‌گوید

    سلام
    بابا تو که همه رو گفتی برای ماچیزی باقی نگذاشتی
    ولی خب با این وجود همشاگردی سلام،هفت هلشتا پلنگو شیشتا،پروانه رو بگیرید،قورباغه سبز،15 برادر،لیوبی شانگهی کوآنلو،ماجراهای دیدی(تو بالاخره منو میکشی رودیگر)،ماو شما تو برنامه کودک سه شنبه هر هفته،آقای سکسه،لباسامون کوچیک میشن لای لای لای لای لای لای لای،حسنی کلاس چنده فردا میره مدرسه نمره بیست میاره،آقای کابلی(فکر کنم اولین بازی رضا شفیعی جم در تلویزیون)،دیدنیها،الان فوتت میکنمِ جنگ 72،بابامو تو ندیدی؟دیدمش اون بابا…،مجله های رشد،خوراک های لوبیا و عدسی مدرسه،تراشیدن دو سر مداد،پیک های شادی مزاحم های همیشگی عید،سارا کورو،شهردار مدرسه،بلفی و لیلیبیت،لوک خوش شانس،مسابقه ببین و بگو،بچه های این محله و اون محله،رو گذاشتی من بگم.
    بقول خانم دلکش :
    یادم آمد، شوق روزگار کودکی

    مستی بهار کودکی

    رنگ گل جمال دیگر درچمن داشت

    آسمان جلای دیگر پیش من داشت

    شور وحال کودکی برنگردد دریغا

    قیل وقال کودکی برنگردد دریغا

    به چشم من همه رنگی فریبا بود

    دل دور از حسد من شکیبا بود

    نه مراسوز سینه بود

    نه دلم جای کینه بود

    شور وحال کودکی برنگردد دریغا

    روز وشب دعای من

    بوده باخدای من

    کز کرم کند حاجتم روا

    آنچه مانده ازعمر من به جا

    گیرد وپس دهد به من دمی

    مستی کودکانه مرا

    شور وحال وکودکی برنگردد دریغا

    قیل وقال کودکی برنگردد دریغا

  41. مجید می‌گوید

    واقعا لذت بخش بود
    همش عین یه فیلم دوباره از تو سرم گذشت

  42. arash می‌گوید

    خداییش یادش بخیر
    من متولد 69 هستم ولی بغیر از 5–6 مورد بقی رو خیلی خوب یادمه
    واقعا یادش بخیر

  43. نوید می‌گوید

    منم متولد 71 هستم ولی 70% اینا برای منم بودش

    1. بهمن می‌گوید

      عزیزم گفت دهه60 نه 70

  44. رضا می‌گوید

    شاید الان خیلی خنده دار باشه اون موقع ها بزرگترین آرزوی من داشتن یک ماشین حساب کوچولو بود که بتونم باهاش به دوستان پز بدم.
    حالا چی……

  45. آرسن می‌گوید

    خیلی جالب و خاطره انگیز بود.
    البته فکر کنم بچه متولد دهه 60 هم حداقل 90% ابنارو یادشون باشه.

  46. حامد می‌گوید

    من متولد 66 هستم. به غیر از چندتاش که در مورد جنگ بود بقیه اش یادم بود. خیلی خیلی جالب و خاطره انگیز بود. واقعا یاد اون دوران بخیر.

  47. آرمین می‌گوید

    شما یادتون نمیاد: وقتی بابا کوچیک بود, پرفسور بالتازار, مورچه و مورچه خوار با اون صدای به یاد ماندنی مورچه خوار, هادی و حدا, سندباد, چوبین, گوریل انگوری, زبل خان, زبل خان اینجا زبل خان اونجا زبل خان همه جا!!!
    و کلی کارتون قدیمی دیگه که همشون را یادم میاد ولی متاسفانه اسامشون از خاطرم رفته
    چه دورانی بود کودکی کاش میشود بازم تکرار میشود :(

  48. یک نفر می‌گوید

    شما یادتون نمیاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده، بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟
    یاد قدیما بخیر فکر نکنم هیچ کس مثل بچه های اون موقع بچگی کرده باشن
    20,30 سال دیگه بچه ها چی می خوان بگن؟ عمو پورنگ یادته…!!!

  49. Martik می‌گوید

    شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم
    ——————-
    اتفاقا ما هم همچین کاری می کردیم تو دوران دبستان. عجب کیفی میداد!

  50. آرلن می‌گوید

    خدایش یادش بخیر. من متولد 63 هستم ولی همه اینها رو یادمه.
    چه روزهایی داشتیم و چه زود گذشت