ده قاتل که نگاه انسان در مورد تحقیقات جنایی را تغییر دادند
از زمانی که بشر فهمیده دستگیر کردن جنایتکاران کار خیلی راحتی هم نیست، به علم روی آورده و در طول سالها قتلهایی صورت گرفته که شرایط را تغییر داده تا به کشف راز این جنایات در آینده کمک کند. با فارنت همراه باشید تا در این مطلب راجع به 10 قاتل که اعمالشان راهی به عصر جدید برای کشف جنایات باز کرده، بخوانیم!
جنون آنی
Gabrielle Bompard و Michael Eyraud حتی قبل از به قتل رساندن Toussaint-Augustin Gouffé نیز زیاد زوج دلنشینی نبودند و بعد از قتل فقط اندکی از وضعیت خود نزول کردند. تا زمانی که پروندهی قتل آنها به دادگاه رسید دیگر همه میدانستند که Bompard با اغوا کردن Gouffé او را به اتاقش کشیده و Eyraud پشت پرده پنهان شده بود و با وارد شدن مقتول طنابی به دور گردن وی انداخته است. بعد از قتل جسد را درون صندوقی گذاشته بودند و صندوق را به درهای عمیق انداختهاند. نکته مجهول این است که Eyraud بهعنوان یک هیپنوتیزم کننده چقدر Bompard را وادار به انجام خواستهی خود کرده بود.
اصطلاحات رسمی که در تحقیقات و محاکمه استفاده شد، هیپنوتیزم و خواب مغناطیسی بود. کارشناسانی که برای شهادت و مشاوره احضار شدند، درمورد مبحثی صحبت میکردند که امروزه به آن جنون آنی میگوییم. تا چه حد Bompard کم سن و سالتر، فقیرتر و از لحاظ فیزیکی مورد سو استفاده قرارگرفته، میتوانسته در مقابل معشوق خود مقاومت کند؟
مقامات مجری قانون، به جای احضار کردن عوام برای ارائه شهادت برای تأثیرات شیطان یا شخصیت Bompard، دانشآموختگان علوم نوپای روانشناسی و مغز و اعصاب را احضار کردند (یکی از شاهدان متخصص، معلم فروید بوده) تا دربارهی شالوده روانی ذهن انسان شواهد علمی ارائه کنند. به نظر میرسد که این کار با موفقیت همراه بوده چراکه هر دو محکوم، اما فقط Eyraud اعدام شد.
نبش قبر
در اوایل سالهای 1800، مقامات رسمی دادگاه هنوز به فکر آزمایش ذهن انسانها نبودند و هنوز برای بررسی جزئیات جسم انسان تلاش میکردند. این پروسه با توجه به این حقیقت که اجساد در حالت خوبی نگهداشته نمیشد، دشوارتر هم شده بود؛ مثلاً هر جسد تا قبل از اینکه توسط کارشناسان پزشکی قانونی بررسی شود، دفن شده و باید نبش قبر میشد.
یک مرد محقق اسپانیایی که در پروندههای پاریس شرکت داده میشد، در کنار تعدادی از مقامات به شهرت بدی دست پیدا کرده بودند. این مرد یعنی Mathieu Orfila ، مشخص کرد که در پروندههایی که جسد برای مدتی دفن شده، ممکن است که با آرسنیک از طریق زمین آلوده شده باشد. به این ترتیب متهم به خاطر مرگ طبیعی کسی که بدون دخالت مرده اعدام میشود.
بعدها در سالهای 1830 این فلسفهی وی برای انتقام به سراغ خودش آمد. درست در زمانی که برای استدلال درمورد پروندهای که در آن مردی به علت مسموم کردن پسر خود متهم شده بود به دادگاه فراخوانده شد. جسد نبش قبر شده و در تست وجود آرسنیک جواب مثبت دریافت کرده بود. در دفاعیات اصرار داشتند که آرسنیک مربوط به زمینی بوده که جسد در آن دفن شده. Orfila هم پاسخ آنها را با انجام آزمایشهایی درمورد اینکه جسد چگونه به جذب آرسنیک از محیط میپردازد داد و سپس محیطی را که در آن جسد پسر دفن شده بود برای پیدا کردن رد آرسنیک بررسی نموده، سپس ثابت کرد که جسد شاید از محیط آرسنیک را جذب کند اما اینیکی نکرده است. قاتل محکوم شد و ازآنپس افرادی که به نبش قبر اجساد پرداختند، نمونههایی از خاک اطرافش را هم جمعآوری کردند.
طراحی صحنهی جرم
قبل از اینکه عکاسی امکانپذیر باشد و ثبت صحنهی جرم به فکر کسی برسد، Hans Gross یک دادرس بررسی در اتریش بود. یک روز در اواسط 1800، برای حل یک پروندهی قتل به دادگاه خوانده شد. مردی مریض و بدحال با به دار آویختن خود از یکی از میلههای سقف خانهاش به زندگی خود پایان داده بود. Gross سریعاً یک دفتر طراحی را برداشت و صحنه را قبل از پایین آوردن جسد طراحی کرد.
بعداً با نگاه کردن به این طراحی بود که فهمید مرد در وسط خانه خود را به دار آویخته. جایی که هیچ صندلی یا میزی برای اینکه خود را به دار آویزد در دسترس نبوده. این یک خودکشی نبود. در یکی از معدود نتایج نسبتاً بیضرر در تاریخ علم پزشکی قانونی، این مرگ از لحاظ تکنیکی یک قتل هم نبود.
Gross دو پیشخدمتی که در این خانه کار میکردند را برای پرسوجو احضار کرد. هردو اعتراف کردند که مرد مریض را برای اینکه عصر را از خودش مراقبت کند، تنها گذاشته بودند و در زمانی که به خانه برگشته بودند او مرده بوده است و آنها صحنه خودکشی را بازسازی کرده بودند تا از اتهام تنها گذاشتن فردی علیل و ناتوان دور باشند اما توجه نکردند که با انجام این کار شبیه قاتلان جلوه میکنند. Gross بعدها موسسه جرم شناسیی را در یک دانشکده حقوق پیدا و تکنیکی را برای عکاسی یا بهعبارتدیگر ثبت صحنه جرم در آنجا مرسوم نمود.
شکست سیستم برتیلون
Gross تنها کسی نبود که سعی کرد سیستم علمی را بر تحقیقات جنایی استوار کند. احتمالاً یکی از بهترین محققین در سالهای 1800 Alphonse Bertillon بود. او هم مانند Gross تلاش میکرد که صحنههای جرم را ثبت کند و سرانجام هم توانست راهی را برای ثبت صحنهی جرم ابداع کرد تا بعداً بتوانند آن را بازسازی کنند. همچنین سیستمی به نام برتیلون ابداع کرد که در آن به اندازهگیری همهچیز مجرم میپردازند، از طول بازو گرفته تا طول گوش.
مشکل در اینجا بود که آموزش این سیستم بسیار دشوار و نیازمند اندازهگیریهای زیاد بود. هرکدام از این اندازهگیریها میتوانست اشتباه انجام شود و حتی اندازهگیریهای دقیق با افزایش سن مجرم میتوانست تغییر کرده و اشتباه شود.
وقتی اثرانگشت وارد سیستم تحقیقاتی شد برتیلون از این ایده متنفر شد. سپس در سال 1903 در ندامتگاهی در لیونورت، واشینگتن که از دو فرد به نام Will West با کارت شناساییهای یکسان نگهداری میکرد و تنها یکی از آنها قاتل شناخته شده بود.
آن دو بر اساس اندازهگیریهای سیستم برتیلون کاملاً یکسان بودند. اسم آنها یکسان بود. یکی از آنها ادعا میکرد که اصلاً شخصی که در کارت توصیف شده نیست و نباید در زندان باشد اما زندان به سادگی دو کارت به این نام داشت.
برخلاف تلاشهای برتیلون، انگشتنگاری در حال فراگیر شدن بود و هر کارت مربوط به دو شخص Will West دارای اثرانگشتهای این دو فرد هم بود. با استفاده از انگشتنگاریها، کارتها و انگشتنگاریهای صحنهی جرم کارآگاهان توانستند هرکدام از دو Will West را به کارت خود و به قتل انجامشده مربوط کنند. پروندهی برادران West تنها شروعی برای پایان گرفتن سیستم برتیلون و استقرار سیستم انگشتنگاری بود.
اولین اثر انگشت
این پیشرفت قابلتوجهی بود. اولین محکومیت به علت اثر انگشت تنها ده سال قبل از برادران وست اتفاق افتاد. Juan Vucetich در کرواسی متولد، اما در آرژانتین کار و زندگی میکرد. وی یکی از مقامات پلیس بود که آخرین متدهای جرمشناسی، بهعلاوه ایدهی جدید استفاده از اثرانگشت در صحنه جرم به عنوان مدرک را مطالعه کرده بود. به زودی فرصت این را پیدا کرد که از دانشهای آموختهی جدید خود، در پروندهای کثیف و وحشتناک استفاده کند.
Francisca Rojas شهر بوینس آیرس را هنگامیکه در کنار جسد دو پسر کم سن و سالش پیدا شد، شوکه کرد. او روی گلویش جای زخم ناجور اما غیر کشندهای داشت. ادعا میکرد که فرد ناشناسی دو پسرش را کشته و بعد به وی حمله کرده است.
Vucetich با دقت صحنه جرم را بررسی کرد و اثرانگشت خونی که متعلق به مهاجم بود، روی در پیدا کرد. با چک کردن اثرانگشت Rojas متوجه شدند که او همان مهاجم بوده و دو پسرش را خود به قتل رسانده. Rojas اولین نفری بود که با استفاده از اثرانگشت بهعنوان مدرک محکوم شد.
پروندهای که باعث حل دیگر پروندهها شد
John Bodle باعث محکوم شدن Marie Lafarge به مرگ شد. John این خانم را نمیشناخت. او را تعقیب نمیکرد و حتی از وجودش هم اطلاع نداشت. John فقط مرد مهمی را خشمگین کرده بود. او پدرش را برای رسیدن به ارثیه کشته بود و اطلاع ما از این مطلب از آنجا ناشی میشود که اندکی پس از تبرئه شدن، دربارهی انجام دادن این جرم به لاف زدن پرداخت.
تبرئه شدن وی بهاینعلت بود که John Marsh شیمیدان که قرار بود استفاده از سم را اثبات کند دستخالی در دادگاه حاضر شد. البته این اتفاق تقصیر Marsh نبود. تست آرسنیک انجامشده نتایجی تولید کرده بود که در طول زمان از بین رفته بودند، پس هیئتمنصفه مجبور بود برای قضاوت به حرف یک شیمیدان اعتماد کند.
Marsh به محض شنیدن اعتراف Bodle سر کار برگشت و تستی برای بررسی وجود آرسنیک ابداع کرد که نتایج پایدار تولید میکرد. اگرچه نگهداشتن سوابق در دادگاههای جنایی از سال 1400 مرسوم بوده (در خیلی از مکانها حتی قبلتر از آن) این باعث شد که در نگهداری شواهد، حتی مدارک شیمیایی تلاش بیشتری شود.
محاکمهی خانم Lafarge محاکمهای بود که در آن تست جدید Marsh شروع به کار کرد. دادستان هنگامیکه جسد شوهر Lafarge که بعد از نوشیدن مخلوط زرده تخممرغ و شیر مسموم شده بود به دستش رسید، از این تست استفاده کرد. چیزی پیدا نشدن اما آرسنیک زیادی در مخلوط موجود بود.
Orfila سمشناس حرفهای فرانسوی در دادگاه حاضر شده و شهادت داد. معلوم شد که تست Marsh اشتباه انجام شده و Lafarge محکوم شد. او در زمان خود دلسوزی بسیاری از افراد را برانگیخت، در زندان خاطرات خود را نوشت و بسیاری هنوز باور دارند که او بیگناه بوده است.
اثبات اتهام با شناسایی سلاح استفاده شده
در 14 فوریه 1929 پنج نفر از اعضای گروه George Moran سعی کردند یک محموله ویسکی عازم الکاپون را به سرقت ببرند. وقتی به گاراژی که قرار بود محموله به آنجا ارسال شود رسیدند، چهار مرد عجیب به سمت آنها رفتند.
دوتا از آنها که یونیفرم پلیس به تن داشتند به اعضای گروه جورج موران دستور دادند که در کنار دیوار بهصف بایستند. وقتی این کار را انجام دادند مردان عجیب به سمت آنها شلیک کردند. یکی از آنها از شاتگان 12 گیجی استفاده میکرد و دوتای دیگر از مسلسل دستی تامسن استفاده میکردند.
بعد از انجام شدن این جرم تعداد اندکی از آن خبر داشتند. اگرچه یکی از اعضای گروه برای چند ساعت زنده مانده بود اما توانایی صحبت کردن نداشت. بعدها این قتل با توجه به تاریخ وقوعش به کشتار روز ولنتاین شهرت یافت.
هیچ بازمانده و هیچ شاهد مستقیمی نداشت و بعضی شک داشتند که پلیس هم در آن دخیل بوده یا نه. دکتر Calvin Hooker Goddard دانشمندی که برای اولین بار مشتاقانه شروع به مطالعه دربارهی سلاحها در ارتش در طول جنگ جهانی اول کرده بود، متوجه شد که شیارهای باقیمانده بر گلولهها مثل اثرانگشت برای سلاحها هستند.
وی میتوانست از شواهد موجود در صحنه جرم نوع اسلحه استفادهشده را تعیین کند. در این پروندهی کشتار، او ثابت کرد که سلاحهایی که برای شلیک استفادهشده با سلاحهای پلیس تفاوت داشته است.
او حتی نشان داد که میتواند تشخیص دهد دقیقاً از چه سلاحهایی استفاده شده است. هنگامی که Fred Burke به خاطر شلیک کردن به عنوان پلیس جعلی دستگیرشده و دو مسلسل دستی تامسن در خانهاش پیدا شد، Goddard دانشمند آن دو را به عنوان سلاحهایی که در قتلعام استفاده شدهاند، شناسایی کرد. او به مردم و به علم ثابت کرد که برای حل پروندهها میتوان از نهتنها مردم بلکه سلاحها نیز استفاده کرد.
اولین بار
اگر به کتابهای مشهور پزشکی قانونی نگاهی بیندازید، یک مورد خاص وجود دارد که در بیشتر این کتابها تکرار میشود. John Toms در سال 1784، Edward Culshaw را با شلیک یک گلوله هفتتیر در سر به قتل رساند. اطلاعات درستی از اینکه چرا جان تامز دست به این کار زد وجود ندارد. فقط این گفته تحریفشده وجود دارد که مبنی بر آن آقای تامز مقداری خرده روزنامه در جیبش داشته است. Culshaw هم در جای گلوله درون سرش مقداری روزنامه که با خردههای موجود در جیب تامز یکسان بوده داشته است. در آن زمان مردم از تکهها اضافی کاغذ برای محکم کردن و به هم چسباندن گلوله و باروت استفاده میکردند. اینکه تامز کاغذ یکسان را در جیبش داشته باعث شد که به عنوان قاتل شناخته شود. به نظر میرسد این اولین موردی است که در آن از علم پزشکی قانونی استفاده شده است.
دروغسنج و استاندارد Frye
این پروندهی قتلی است که تمام مراحل برای رسیدن به دادگاه عالی را طی کرده. در نوامبر 1920، دکتر رابرت براون در مطبش به ضرب گلوله به قتل رسید. مردی که از مطب وی میگریخت، توسط همکاران براون تحت تعقیب قرار گرفت.
این مرد جوان تعدادی گلوله به سمت همکاران براون شلیک کرد اما نتوانست آنها را مورد اصابت قرار دهد. چند وقت بعد، مرد دیگری که به خاطر دزدی دستگیر شده بود به این قتل اعتراف کرد. اینکه چگونه این اعتراف گرفته شده، هنوز هم یک موضوع جنجالبرانگیز است.
زمانی که این پرونده به دادگاه رسید مرد جوان یعنی James Frye، اعتراف قبلی خود را پس گرفت و اعتراف کرد که در زمان وقوع قتل پیش یکی از دوستانش بوده. وکیل او نوع جدیدی از تست را بر او انجام داد که مدیریتش با William Marston بود. بنا به گفتههای Marston دستگاه دروغسنج ثابت کرده که Frye بیگناه است، اما قاضی این پرونده به نتایج تست اهمیتی نداد و Frye محکوم شد.
وکیل Frye درخواست تجدیدنظر داد و گفت که تست مارتسون ازلحاظ علمی درست است و قاضی نباید آن را نادیده بگیرد. پروندهی Frye بالاخره به دادگاه عالی رسید. قضات از قاضی این پرونده پشتیبانی کردند. درنهایت پرونده Frye حتی تا به امروز مشخص میکند که چیزهایی میتوانند به عنوان مدرک و شهادت علمی فرد متخصص در دادگاه استفاده شود.
دقیقاً وقتیکه یک اصل یا کشف علمی از مرز بین مراحل تجربی و نمایشی عبور میکند، تشخیص دشوار میشود. گروه مسئول تأمین شواهد باید از سرچشمه دوباره سازماندهی شود، درحالیکه دادگاه کار مهمی در پذیرفتن شهادت یک متخصص که از یک کشف یا اصل علمی ناشی میشود را انجام میدهد، چیزی که از آن شهادت متخصص ناشی میشود باید در زمینه خودش به حد کافی شناختهشده و موردقبول عموم باشد.
پایان مدرک خیالی
محاکمه جادوگران شهر سیلم، به علت استفاده از مدارک و شواهد علمی مشهور نشده اما باعث شد علم برنده ماجرا شود. این محاکمهها حتی در زمان خودشان هم به عنوان قضاوت ناعادلانه قانون مشهور بودند. اهالی روستای سیلم، به خاطر رفتارهای کثیف خود، جدال با یکدیگر و فریب دادن دیگران مشهور بودند. وقتی خبرهای پخششده از آنها نشان داد که در دادگاه از مدارک ارواح استفاده میکنند کسی تعجب نکرد.
عبارت مدارک ارواح به معنای واقعی کلمه است. شاکیان روح متهم را معمولاً در اتاق دادگاه میدیدند و شهادت آنها دربارهی کارهایی که این اشباح انجام میدادند به عنوان مدرک استفاده میشد. بعد از اعدام Sarah Goode و John Proctor به علت اینکه گروهی از دختران جوان اصرار داشتند روح این دو در دادگاه به آزار و حتی به دار آویختن آنها در خود دادگاه میپردازند، کمکم مردم میترسیدند. هیئتی که برای رسیدگی به جادوگری دور هم جمع شد به اسم متوقف کردن روح این جادوگران آنها را به قتل میرساند.
در آن زمان حتی در خود شهر سیلم هم بحث و مشاجره زیادی دربارهی درست بودن استفاده از ارواح به عنوان مدرک وجود داشت؛ اما هیچکس برای پایان دادن به آن تلاش نمیکرد، نه حتی فرماندار خلیج ماساچوست در آن زمان یعنی William Phips. تا اینکه کسی همسر ویلیام را به جادوگر بودن متهم کرد. شرایط به سرعت شروع به تغییر کرد. دیگر تمام اتهامات به دادگاه برده نمیشد. محاکمات شروع به جمع شدن کرد و در طول چند ماه فرماندار Phips به استفاده از ارواح به عنوان مدرک در دادگاه پایان داد. او معتقد بود که اینگونه شواهد سست و غیرعلمی هستند.
جایزه: کسی که موفق شد فرار کند
Adelaide و Edwin Bartlett ازدواج خوبی نداشتند. Adelaide عاشق یکی از چوپانهای محلی شده بود و Edwin قانع شده بود که بیماری سفلیس گرفته و تلاش میکرد با استفاده از دوزهای زیاد جیوه، خود را درمان کند. آن دو دیگر در یک تخت نه ولی در یک اتاق میخوابیدند.
صبحی در 1886 که در آن جسد Edwin پیدا شد زیاد تعجبآور نبود. نکته عجیب، مرگ وی به علت دوزهای زیاد کلروفورم بود. کلروفورم به خاطر تبخیر سریع خود شهرت یافته است. نکته دیگر اینکه کلروفورم کاملاً در شکم وی بود نه در ریههای وی. وقتی به کسی بهاجبار کلروفورم خورانده شده باشد، مقداری هم در ریههای وی پیدا خواهد شد. کلروفورم در لیست خرید صورتحساب بانکی Edwin هم موجود نبود. پس احتمالاً Adelaide چوپان را مجبور به خریدش کرده بود.
Adelaide اعتراف کرد که نهتنها مردی که عاشقش بوده را فرستاده تا چیزهایی را که با آن شوهرش را مسموم میکرده خریداری کند. همچنین گفته که مراقب بوده به صورت منظم آنها را بخورد. گفت بیماری شوهرش باعث شده با میل دیوانه شود پس کلروفورم به خوردش میداده تا از خود محافظت کند اما آن شب به وی کلروفورم نداده است.
Adelaide اظهار داشت که شوهرش افسرده بوده و دستش به هر دارویی میرسیده آن را مصرف میکرده. احتمالاً در نیمههای شب بطری کلروفورم را باز کرده و آن را نوشیده. این اندکی به نظر ناممکن میرسد، زیرا کلروفورم بو و مزهی نامطبوعی دارد و Edwin حتماً موقع نوشیدنش متوجه آن میشده. جثهی Adelaide خیلی کوچکتر از آن بوده که بتواند بهزور او را مجبور به نوشیدن مقدار زیادی از کلروفورم، بدون اینکه مقداری از آن وارد ریههایش بشود کند.
در آخر هیئتمنصفه به بیگناهی وی رأی داد. این پرونده بهقدری برای علم نوپای پزشکی قانونی جذاب بود که بعد از تبرئه وی، رئیس بیمارستان گفت این زن از قتل تبرئه شده و نمیتواند دوباره محاکمه شود، حالا به نفع علم است به ما بگوید چطور این کار را انجام داده اما او نگفت.